رومان افسونگر 13

افسونگر 13


کیفم رو انداختم روی دوشم و از جام بلند شدم. بچه ها داشتن دو تا دو تا یا سه تا سه تا می رفتن از در کلاس بیرون. مغرورانه سرم رو گرفتم بالا و رفتم سمت در. وقتی دیدم نمی تونم دوست خوبی توی دانشگاه برای خودم پیدا کنم کلا بیخیال شدم و سعی کردم غرورم رو حفظ کنم. داشتم می رفتم بیرون که صدای متیو باعث شد سر جام بایستم ...
-
افسون ...
چرخیدم به طرفش و به سردی گفتم:
-
مت ... من قرار دارم باید برم ...
-
زیاد وقتت رو نمی گیرم افسون ... فقط می خواستم ...
-
می خواستی چی؟ می خوای حرفای قبلت رو دوباره تکرار کنی؟ که از من خوشت اومده؟ بیخیال مت ... من به درد تو نمی خورم!
-
آخه چرا؟ تو هیچ وقت دلیلی برای من نمی یاری!

 

 

 

 

 

دانلود

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 23 آبان 1399برچسب:, | 12:57 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود